♥☆منتظــر مـهـدی☆♥
او خواهد امــــد
* بِـسمـ اللـــهِ الرَحـمـــــن الرَحیــــــم * "لطفا از آرشیو-ماه های دیگر دیگر هم بازدید کنید." با تشکر... ................. خــــــدایآ کُمَکــــــم کُن، پیمانی را که در طـوفان با تو بستمـــ در آرامش فَراموش نَکُنَـــــم........ *نــــــــــــــــــآمه ای از ســــــــوی پـــــروردگـــــــار* اجازه هست..... چقدر حرف دلمــ را به جآده هـــا بزنمـــ اجـــازه هست کمی با شمآ حرفـ بزنمـ دلم قرـآر ندارد خودت که می دانیـــــــ چقدر مآنده هَمین طور دَست و پآ بزنَم؟!! ببین به جآنِ عَزیزَت قَسَم کَم آورده امـــ بَعید نیست که هَمین روزهآ جـا بزنمـــ اَگَر دروغ نَگویَم فقط کَمــی مــــــآنــــــــده رکـــورد مردُم نآمَــــرد کوفـه را بزَنــــــــمــــ خُدآ کُنَد که بیآیی وَگرنــه از سمتِ کدام پنجره تو را صدا بزنَم به بازگـَشت مَن آقـآ دگـر امـــــــــیدی نیست مَگَر سری رو به کَــــــــــــربلا بزَنَم !! همیشه.... نعمت هایی که"دارید" بشمارید.....!! "نه" محرومیت هارا.....
تا کی از خدای عزیز طلبکآری؟!!!! شدید ترین گناه آنست که کوچک شماردش اهل گناه./// نمیخوام عده ی ای رو،قومی رو،ملتی رو خطاب قرار بـــدم،تک تک ما در طول روز گناهانی رو از باب کوچکی گناه مرتکب میشیم،وباخودمون اینطور استدلال میکنیم که این گناه ما در برابر گناه بعضی افراد خیلی کوچیکه،و با همین تفکر (بـــس غلـــط)گناهان خودمون رو نادیده می گیریم و همیشه با گناه های دیگران مقایسه می کنیم و به کارمون ادامه میدیم. - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - هَــــمـﮧ و هَمـــﮧ نآفَرمآنـــیـﮧ نافرمانی از کسی که بدون اینکه نیازی به وجودت داشته باشه عاشقآنه دوستت داره حآلآ ما انسان های ناچیز و ناتوان نآفرمآنی از همچین کسی رو کوچَک جلوه میدم...! خـــــــدایآ...ببخش...بدکردم خدایا...تو بزرگی تو بخشنده ای...پس ببخش خدایا...× هَر کَس نآم مَرا بِشنَوَد و بَر مَن صَلوآت نَفِرستَد،خوآر و ذَلیل می گَردد پیامبر عَظیم اِسلآم(الّلهُمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِل فَرَجَهُم) یا صاحب زمان .... تا کی به انتظارت در کوچه های انتظار بنشینم و اشک بریزم؟ تا کی برایت بگویم خسته ام از آدمـآن آلوده ی دنیا ... یا صاحب الزمان .... دنیا آلوده شده است ... نـه، دنیا آلوده نیست! تقصیر ماست، خودمان دنیایمان را آلوده کرده ایم پس کی میایی؟؟؟؟؟؟؟؟ میدانم ... یک روز که دلتنگ تر از همیشه ام میایی، و من قـول میدهـم چادر سیاه من اولین فرشی باشد که پا بر آن میزاری، بیا که خسته ام .............. +دخترانــــــــــــی در صدف
نهج البلاغه،کلمات قصار477
در حالیکه طبق گفته ی امام علی (ع) اینکار خودش شدید ترین گناهه..."کوچک شمردن گناه خود"
گــنآه یعنی مـعـصـیـت..یعنی خلاف امر خدآ عمل کردن...
خَـــلاف اَمــر خُــدا عمل کنیم و اون رو نآچــــیز جلــوه بدیم....
* نمازمون رو بی دلیل به تعویق بندازیم و کارمون رو با کسایی که نماز نمیخونن مقایسه کنیم؟!
* کلاهبرداری کنیم و کارمون رو با قاتل ها مقایسه کنیم؟!
* موهامون رو از روسری بیرون بذاریم...اون رو با کسایی که اصلا روسری سرشون نمیذارن مقایسه کنیم؟!
* دروغ بگـــیم و بـــرای قانع کردنمون اسمش رو بذاریم مصلحتی؟!
* پشت سر کسی غیبت کنیم و اون رو با تهمت مقایسه کنیم!؟
نافرمانی از کسی که اونقدر مارو دوست داره که اگر آدمیزاد قادر به درکش بود از فرط شادی جان میداد.
این وسط استادمان خاطره ای را از خودش تعریف کرد:
ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه، مشاور دانشجوها بودم، روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد، سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت، سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت، دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت.
سلام کرد گفت حاج آقا من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم، اجازه هست؟
گفتم بفرمایید و شروع کرد به تعریف کردن.
"راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسرَ رو میخوام، ولی اصلا روم نمیشه بهش بگم، میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید، آخه اونم مثل خودم من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه، روحیاتمون باهم می خوره، باهم بگو بخند داره، خیلی راحت تر از دختر های دیگه ای که در دانشکده هستن بامن ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه، از چشم هاش معلومه اونم منو دوست داره، ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید."
حرفش تمام شد و سریع به بهانه ایی که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت.
در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر او بامن سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد. به خودم گفتم حتما این هم بخاطر این دخترک آمده، چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم!
پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که: من در کلاسهایی که می رم، دختری چشم من رو بد جور گرفته، میخوام بهش درخواست ازدواج بدم، ولی اصلا روم نمیشه و نمی دونم چطوری بهش بگم!
بهش گفتم اون دختر کیه: گفت خانم فلانی!
چشم هام گرد شد، دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس» معروف بود!!
گفتم تو که اصلا به این دختر نمی خوری، من باهاش چندتا کلاس داشتم، این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیر ِ، بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم، ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته! فکر میکنم خانم فلانی (همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه!
نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن:
"من از دختر هایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد، من دوست دارم زن زندگی ام فقط مال خودم باشه، دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه، زیبایی هاش فقط مال مرد زندگیش باشه، همه دردو دل هاشو با مرد زندگی ش بکنه، حالا شما به من بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم؟!
من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده، همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چار دنگ به درسش و نمراتش عالی!
همون دختری که حجب و حیاءش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه، و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم، چون اونقدر باوقاره که اصلا به خودم جرات ندادم مستقیم درخواستم رو بگم."
De$ign | کافه حجاب |