♥☆منتظــر مـهـدی☆♥
او خواهد امــــد
به خدا آی شیعه ها!! آقامون میادبه خدا طرفدار ما بی کسا میاد آقا جون به خدا ما غریب شدیم پسر فاطمه!به خدا شیعه ها بی کس شدند آقا جون هر کس برسد تو سرمون میزنه آری همین است دیگه هرکی آقاش بالا سرش نباشه تو سرش میزنند قربانت بشم بسه دیگه. حجه ابن الحسن !!! پسر فاطمه!!!!دوستانت افسرده شدند.مهدی قرآن!طرفدارات دل شکسته شدندخودت از خدا بخواه که فرجت رو نزدیک کنه فراق خودمان کم است دشمن هم ما راسرزنش میکنه ومیگه اگه آقا داشتید می یومد. آقا جون بچه هامون جوون شدند وجوونامون پیر شدندیه مشت از پیر مردامون مردن وآخرهم تورو ندیدند یه بچه کوچولو دیروز توی دعای ندبه کلمه ای گفت که پریشان بودم پریشان ترم کرد یه بچه ی ده دوازده ساله بود که گفت: این جمعه آقا میاد یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حجه ابن الحسن (عج)!!!ببین بچه ها چی میگن !!!!!!؟؟؟؟ آقاجان آقاجان آقاجان!!! بچه جون چرا ناراحتم کردی؟داغ خودم کم است هی نمک روی زخم دلم میپاشی قربانت بشم یه عمره سر راهت نشسته ام به هر کس که می رسم میگم ناامید نباش آقا میادمنتظر باش آقا میاد یابن الحسن ۱آقاجان ما که مردیم.......!!!!!!!!!!! الهم عجل لولیک الفرج بيا مهدي و از عشقت کاشانهاي در دلم بساز و محبت خويش را چراغ خانهام ساز و بيا و جغد حسد و کينه را از وجودم دور کن و دلم را همچون کبوتري سپيد بال به اوج سعادت ببر و مرا در صف يارانت بپذير آیا از سرزمین یاسها آمدهای كه عطر نفسهایت از فرسنگها جانمان را مینوازد؟! عزیزفاطمه! آقای پر از احساس! با کدامين رو، روز شمارش باشيم راز اين رنج ناتمام قبيله تمام ميشود، غصه نخور با صدای زیبای آقای علی فانی اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي اي آنکه در حجابت درياي نور داري من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟ برعکس چشمهايم چشمي صبور داري از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟ در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟ عشق، غربت، شهادت دریا به دریا، موج غم از سینه خالی می کنم صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی می کنم با نغمه های نوحه گر، هم رنگ باران می شوم یاد از نگاه عاشقت، یاد از زلالی می کنم! تا بشنوم یک پاسخی، از داغ بی پایان تو هر جمله از بغض گلویم را، سئوالی می کنم آه، ای تمام تنهایی! ای تمام غربت! آیا کسی از ژرفای غریبی ات آگاه شد؟ آیا کسی غریبانه های اندوهت را شناخت؟ آیا کسی پی به راز نگاهت برد؛ آن گاه که عطر حضورت را فوج فوج دشمن، در میان گرفته بود و چون گل، در احاطه چشمانی خوارتر از خار، درس مهر و عاطفه، به آسمان و زمین می آموختی؟ انگار، آستان کبریایی خانه ات، دانشگاه احساس فرشتگان بود؛ فرشتگانی که عاشق شدن را از تو آموختند و با تو، عشق الهی را تجربه کردند؛ عشقی که تو را در حصار تنهایی ـ دور از وطن و تحت نظر ـ قرار داده بود، عشقی که تمام موجودات را وادار می کرد، تا به ارتفاع نگاهت سجده، و ژرفای شکوهت را در عرش، جستجو کنند. مولای من! اگر آفتاب می درخشد، به نام توست! اگر ماه می دمد، به احترام توست! اگر گل می خندد، اگر آبشار می رقصد و اگر پرنده می خواند، به خاطر تو و عشق آسمانی توست که جلوه جاودانی حیات را به تماشا گذاشته است! ... آن روز، تن رنجوری که داغ غربت بر دل، خستگی هایش را پشت سر می گذاشت، در بهار جوانی، به تجربه خزان نشست و همسایگی عرش را برگزید؛ مردی که کوردلان «بنی عباس»، به آفتاب جمالش رشک می بردند؛ کوردلانی که با چهره های سیاه، اندیشه های سیاه، دست های سیاه و جامه های سیاه، جهل مجسّم تاریخ بودند؛ جهلی که حتی «بوجهل و بولهب» را شگفت زده می کرد! آن روز، نگاه تاریخ، شاهد غربت امامی بود، که هم چون جدش، امام موسی کاظم علیه السلام ، تشییع می شد؛ امام غریبی که تنهایی اش را آسمان، هیچ گاه فراموش نخواهد کرد! امام غریبی که تنها فرشتگان الهی، پرستارانِ خلوت رنجوریش بودند! اَلسَّلامُ عَلیْکَ یا وَلیَّ النِّعَم؛ السلام علیکَ یا هادیَ الْاُمَمْ؛ السلام عَلیک یا سَفینَةُ الْحِلْم؛ السلام علیک یا اَبَا الاِمامِ الْمُنْتَظَر؛ مولا جان! آدینه همیشه بوی باران دارد آیینه، غبار غم به دامان دارد وا کن کمی از راه تماشا، ای اشک! امروز دلم دوباره، مهمان دارد درود بر تمام تنهایی ات، که حتی از دیدن فرزند، محرومت کردند! درود بر غربت دیر آشنایت، که یاد مدینه را در نگاهت زنده می کرد! درود بر عطر کلامت، که حضور بهاری ات را به سراسر گیتی، بشارت می داد! درود بر جهاد فی سبیل اللّه تو، که پایانش به «شهادت» ختم شد. مولا جان! دست هامان خالی، چشم هامان پر از اشک و سینه هامان از داغ شهادتت، لبریز است. فانوس به خون نشسته مژه هامان را نذر سقاخانه عشق می کنیم و پیشانی ارادت به آستان آسمانی ات می ساییم؛ گوشه چشمی به ما کن، مولا! سیدعلی اصغر موسوی متن ادبی و شعر شهادت امام حسن عسکری(ع) باغ خزان زده (قطعه ادبی) به مناسبت شهادت حجت یازدهم، امام حسن عسکری (علیه السلام) چشمان سامرا از بغضهای جاری، تمام شدنی نیست. التهاب و داغدیدگی، به فراخور این غم در کوچههای شهر بیداد میکند. باد نوحه گر، گذارش به نخلهای گیسوپریش میافتد که ردیف به ردیف، دست خوش فراق شدهاند. دجله در غروب فرو رفته است و خورشید، گستردهتر از همیشه، شعلههایش را میپراکند. مدت ها بود که خانه خلوت زده امام خود را اسیر چنگال اختناق میدید، اما امروز این خانه از رنج محدودیت، رهایی مییابد؛ با این حال در این رهایی شاد نیست و دیگر جمال دل آرای عسکری را نمیبیند. این خانه شاد نیست، اما قهقهه بیگانگان جاه طلب را میشنود؛ درست همان گونه که بنی امیه در عاشورا میخندیدند. شانههای شیعیان، بوی غربت سامرا میدهد. تمام سرمایه امروز شیعه، همین بوسههای دل سوخته است که برای باغ خزان زده سامرا، گلهای تسلیت آوردهاند. زمان میگذرد و تاریخ برای نگارشِ تصاویر تبدار، یک بار دیگر میآید و دستهای توطئه و تخریب را بر بام سامرای ستم دیده مینگرد. اکنون دیگر چه میخواهند؟ تاریخ، به دقت تمام، دسیسهها را به ثبت میرساند که با ناتوانی هر چه تمامتر، به ستیز با گنبد و بارگاه، دل خوش داشتهاند. تاریخ خوب میداند که دستهایی از این لرزان تر، در هیچ جا یافت نمیشود که حتی از قبرها هراس داشته باشند و چنین بر خشتها یورش برند. آنان با همه نادانی، این را خوب میدانند که کشته شده ائمه پاک ما نیز انسانها را زنده و بیدار میکند. درست است امروز داغ دل شیعه، از این جنایت تازه میشود. آری! آنان هرچه خراب کنند، بنای توانمند تشیع، همچون حقانیّت گفتههای تاریخ، سر جای خودش هست. بخش عترت و سیره تبیان نویسنده: محمدکاظم بدرالدین -------------------------------------------------------- فصل شهادت در فصل شهادتت خزانم گفتن ز غمت نمیتوانم آهنگ غریبی تو مولا آتش شده پای استخوانم تنها نه به اشک اکتفایی از دیده سرشک خون روانم تو ابن غریب، ابا الغریبی از داغ تو نیمه گشته جانم در خانه و خانه همچو زندان مظلومترین تو را بخوانم آزاد شده ز جورِ دشمن با زهر جفا، غمت بدانم فرزند تو هم غریب چون توست ای سوخته بینِ آشیانم این ناله که مانده بین سینه باشد به فدایت ای بیانم بخش عترت و سیره تبیان شاعر: حسن فطرس ----------------------------------------------------------------- گوهر کمیاب ای که چون شمع به پیشِ نظرم آب شدی ای پدر جان تو بگو بهرِ چه بی تاب شدی مگر از دستِ عدو زهرِ جفا نوشیدی در میانِ شبِ ماتم زده مهتاب شدی ای که از سوز عطش در برِ من میسوزی گشتی خاموش مگر تشنه تو سیراب شدی بسکه پیچیدهای از درد در این حجرهی سرد روی دستِ پسرت ای پدرم خواب شدی دیدم آن لحظه ز من روی چو برگرداندی خون به لب داشتی و مَحرَمِ خوناب شدی ای خداوند، قسم بر تو یتیمی سخت است عاقبت نام من از چوبِ غمش قاب شدی پدرم مهدیِ گریانِ تو تنها و غریب در جهان ماند ولی گوهرِِ کمیّاب شدی بخش عترت و سیره تبیان شاعر: حسن فطرس ----------------------------------------------------------------- 1. هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است 2. امام صادق-ع: اهل آسمان و زمين بوسيله ي ظهور او خوشحال مي شوند. پرندگان هوا 3. گوش دل را وا کنيد آيد ندا / بانگ هل من ناصرش از هر کجا 4. هجر تو ز درد و داغ دلگيرم کرد 5. خدايا تا به کي هجران مهدي اينم چند پيامک يوزارسيفي (از نوع مثبت!) : 6. يوسف از جرم زليخا گر به زندان مي رود 7. کاش جمعه ها آنقدر که منتظر يوسف پيامبر بوديم، کمي هم منتظر يوسف زهرا بوديم. 8. يعقوب ترين چشم جهان قسمت ما باد از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به امیدجمعه ای که متن تمام اس ام اس ها یک جمله باشد و آن : مهدی آمد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن…………..خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی…………………………..برای عده ای چه خوب شد نیامدی تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام…………………..دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * هنوزم انتظارو انتظار است هنوزم دل به “ســیــنـــه” بی قرار است هنوزم خواب میبینم به شبها همان مردی که بر اسبی سوار است همان مردی که جمعه آید روزی … و این پایان خوب انتظار است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * این جمعه هم گذشت… * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آرزو هایم زیر انبوهی از خاکستر * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * در انتظار دیدنت همه دلها بیقرارند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد سوگند به هر چهارده آیه نور سوگند به زخم های سرشار غرور آخر شب سرد ما سحر می گردد مهدی به میان شیعه برمی گردد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دل پریشونم پریشونم که اربابم نیومد بعد عمری عاشقی حتی یه شب خوابم نیومد آسمون عصرای جمعه مثل من بهونه گیره بارون گریه باهام حرف میزنه که خیلی دیره الگوي ياران امام مهدي (ع) به قلم: سكينه خاني يکي از نيازهاي اساسي منتظران در عصر غيبت، لزوم برخورداري از الگوهاي عملي، در مسير خودسازي و نيز همراهي و مساعدت امام معصوم است، کساني که توانسته باشند در عرصه عمل، براي تحقق اهداف و آرمانهاي امام خود، جان فشاني کنند و نمونههاي روشني در طريق اطاعت و سرسپردگي باشند و به راستي، چه کساني شايستهتر از ياران امام حسين عليه السلام؟! ياراني که امام خود را در تحقق بخشيدن به اهدافش ياري کردند؛ ياران بزرگ و مجاهدي که عقل بشري از درک مقامشان عاجز است؛ آنهايي که امام معصوم عليه السلام، در وصفيشان فرمود: «فَإني لا أعلمُ أصحاباً أوفي و لا خيراً أصحابي...؛ من ياراني بهتر و باوفاتر از اصحاب خود نميشناسم.»1 در حقيقت ياران اباعبدالله عليه السلام، معيارهايي را در اختيار ما قرار دادهاند تا به وسيله آنها، خود را محک زده و با عمل به آنها، خود را براي قيام جهاني و روز باشکوه ظهور، آمادهتر سازيم. ميشود من باشم و وقتش شود؟ جمعه يعني يک غروب وعده دار سؤال: گفتيد چگونه با اينهمه طول مدت زند است؟ و اگر در خصوص طول حيات و تعلق قدرت خدا به حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) حرف داريد، آن هم که نوح(عليه السلام) دو هزار سال عمر کرد و عوج بن عناق را شما مي گوييد فرزند دختر آدم بود و در ايام طوفان زنده بود و سه هزار سالا عمر کرده و حيات حضرت عيسي(عليه السلام) و حضرت خضر(عليه السلام) را هم قائليد با اينکه پيش از اسلام بوده اند. و عمر خضر(عليه السلام) تا کنون بيش از سه هزار سال است. به حيات دجال نيز قائليد و چه قدر احاديث درباره او نقل کرده ايد، با اينکه کافري خبيثي است خداوند اينهمه طول مدت از او نگهداري کند و از کسي که او را قائم(علیه السلام) خود قرار داده و عيسي بن مريم به او اقتدا کند، نگهداري نکند بسيار عجيب است. و اگر در تعلق اراده خدا بخصوص اين غيبت حرف داريد، آن هم چه مانعي دارد بعد از آنکه به ادله گذشته از حکمت هاي حق و علت هاي غيبت و وجود نص از پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمه طاهرين(عليهم السلام) و ثابت شدن تولد حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) وجود آنحضرت ثابت شد. چه محذوريست که اراده خداوند به چنين غيبت طولاني با آن حکمت ها و فوائد تعلق بگيرد. پس او را نگهداري کند و از وي پذيرائي کند. به علاوه اموري که راجع به حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است همه اش بر سبيل اعجاز است. تولدش بر سبيل اعجاز بود زيرا که حملش مخفي بود و هيچکس نفهميد چنانکه گذشت. ظهور و قيامش نيز بر سبيل اعجاز و خارق العاده است، چنانکه بيايد و همين جا نيز در جواب اشکال آخر اشاره مي شود. پس چه مانعي دارد که غيبت و طول حيات حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) نيز بر سبيل اعجاز و خارق عادت باشد.
یا از سرزمین آیینهها آمدهای كه صداقت در كلامت موج میزند...؟!
چشمان پرگناه ما هرگز تو را ندید. امّا با قلبمان تو را همیشه احساس میكنیم.
سلالة زهرا!
از دلتنگی زیاد گفتهایم و زیاد شنیدهای امّا مسئله این است آیا باور كردنش برایت
آسان است یا دشوار!
آقای لحظه های پرالتهاب من!
جهان در پشت میلههای زندان «چه كنم»گرفتار است و زمین با همة وجود خود
«ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما كسبت أیدی الناس» را احساس میكند.
مهربانتر از باران!
كودكان فقیری را در سرزمینهای غنی غارت شده بارها دیدهام كه حتی به اندازة
یك نفس كشیدن به آینده امیدی ندارند. فرزندانی كه از درد لاغری وگرسنگی
به سادگی میشود دندههای نازك آنها را شمرد.
من مادرانی را دیدهام كه فرزندان خود را در قنداقهای پر از گلهای سرخ میپیچند
امّا به جای گهواره آنها را در گوری سرد مینهند و به جای لالایی نشید زار میخوانند.
من آوارگان پر از خاك و نیاز را كه با هزاران بیم و امید به سرزمینهای همسایه
میگریزند و از مرگ به سوی تحقیر میشتابند را بارها دیدهام.
تنهاترین مرد خدا!
من عروسكهای بچههای همسایه (فلسطین) را كه چشمانش خون
و دستهایش تیغ آتش است كه میبینم از عروسكهای مخمل خودم میترسم.
من تازه عروسان بیوه شده و عمر یك روزة نوزادانی را كه سالها در انتظارشان
بودهاند میفهمم. من چنگالهای بیرحم نامردان عالم كه بر جوانی جوانان ما
چنگ میاندازد را میبینم.
من قلمهایی را كه تو را افسانه میخوانند میدانم.
یاور افلاكی من!
انگار هنجرة هنجارهای اسلام را غبار حرص و غفلت مسلمان آزار میدهد
و من هنوز هم متحیّرم كه خدا چقدر صبور است!
شاهد دادگاه عدل!
بگذار تا اعتراف كنم كه اگر به اندازة جرعهای عاشقت بودیم میآمدی.
نیستیم كه نمیآیی...
حكومت عشق در مملكتی علَم میشود كه مردمش عاشق باشند؛
آری ما فقط عاشقی را «شعار» دادهایم و بس.
مهربانا! مگذار تسبیح نگاهمان از فرط جدایی دانه دانه شود...
اللّهمّ بلّغ مولانا الإمام الهادی المهدی(عج)
عصر ها منتظر صبح وصالش باشيم
سالهاست که منتظر سيصد و اندي مرد است
آنقدر مرد نبوديم که يارش باشيم...
روزي اين فريادهاي گدازنده روي شاخه هاي زيتون
جوانه ميزند و پايت را روي پله هاي خورشيد ميگذاري
براي چه غصه ميخوري؟ مي آيد...
اين برترين شب سال که فرشته ها به زمين مي آيند، زير
سايه کلمات نوراني قرآن مي ايستيم تا دنبال خودمان بگرديم
مرا اين جمعه هاي سرگردان که چشم هايشان به جاده انتظار
سفيد شد مدام دعاي فرج ميخوانم
اللهم عجل لوليک الفرج...
چه شبها که زهرا
دعا کرده تا ما
همه شيعه گرديم و بي تاب مولا
غلامي اين خانواده دليل و مراد خدا بوده از خلقت ما
مسيرت مشخص؛ اميرت مشخص؛ مکن دل دل، اي دل بزن دل به دريا
از کجای این مدینه سراغ تو را نگیرم که هر کوچه، شمیم نفس تو را گرفته؟ از کدام کوچه بگذرم که هوای غربت تو، هواییاش نکرده باشد؟! به کدام حادثه بگریزم که از مرثیه مظلومی تو، زمزمه آشفته و داغدار نداشته باشد؟!
با اینکه هُرِم کرامت دستهای تو هنوز در این کوچهها، دلآدم را گرم میکند، اما باز حکایت تو برای این مردم پر از نشانه و آیاست؛ پر از انگارههای تردید و دو دلی است. این را هم به حتم، مثل خیلیچیزهای دیگر از پدرت ـ ابوتراب ـ به ارث بردهای.
انگار در این بیغولههای تاریک تاریخنشینْ، کسی حرفی از آفتاب برای این جماعت نزده است.
انگار کسی برای اوج، بالی به آسمان نگشوده و جرعهای برای رفعِ عطشِ دیرینهاش، سراغ سرچشمهها را نگرفته است. انگار اینجا جواب سؤال هر اقاقی، چیدن است.
چگونه است اینجا که هر که باشکوهتر است، خانه خاکیتری دارد و نام باشکوهش را نمیشود با صدای بلند، آواز داد و نمیشود از او بیواهمه حرف زد و گفتههای نابش را میان دایره حقیقت، به رخِ دروغهای ابن ابیسفیانی کشید؟!
و چرا نمیشود اینجا، میان حق و باطل را ـ که چهقدر دست بر گردن هم، به هم شبیه شدهاند ـ فاصله انداخت، تا کسی صَلاح را برای اِصلاح، ننگ نداند و مبارزه مغلوبه و بیثمر را، نشانه ترس؛ که صلح و جنگ در مرام آفتاب، جز برای اعتلای رسم خورشید، معنای دیگری ندارد. حالا هر که، هر چه میخواهد درشت بگوید و بیپایه ببافد.
حالا من ماندهام و این مدینه، با این کوچههای فاصله گرفته از آسمان، با این غربتی که زلزده در چشمان این حرم بیگنبد و مناره؛ با نالههای سوزناکی که از خاطره خانههای بنیهاشم میوزد.
دوباره داغی دیگر بر پیشانی پینه بستهاین شهر و ننگی بر دامن آلوده نفاق و این پیکر فرزند ریحانه رسول است که بیجان و مسموم، میان حجره دربسته خیانت جعده، بر زمین نقش بسته و این پارههای جگر آسمان است که در میان این تشت، به بازگویی واقعه نشسته است.
باید بروم... باید بروم دوباره در بقیع دل. انگار کسی دارد مرثیه غربت مجتبی(ع) را میخواند... بروم تا دیر نشده...
نفس های غریبانه ات، گریبانت را آغشته غریب ترین پیراهن ها کرده است.
در پیراهنت، غریب ترین یوسف ها گریه می کنند ستاره های آسمان، از چشم هایت لبریز شده اند. جهانی اندوه، خانه ات را لبریز کرده است. سقف خانه ات گریه می کند. فرداهای تنهایی اش را؛ شب هایی را که باید بی تو به خواب های سراسر کابوس برود، بی آنکه چشم هایت را در روشنایی کم سوی چراغ، بر پهنایش بچرخانی.
ذکر «أَمَّنْ یُجیبُ»، دیوارهای خانه را در تکان گریه می لرزاند.
ستاره های آسمان، یکی یکی از دهانت در کاسه ای از خون می افتند.
ماه، در صورتت خوابیده است. ماه، روشن و روشن تر می شود.
قطره های خون، صورت ماه را رنگ می کنند. ماه، سرخ تر و سرخ تر می شود؛ سرخ تر از گونه های بی رنگت، گونه های رنگ پریده آغشته به خونت.
نسیم در پیراهنت، زخم سینه ات را مویه می کند.
جهان از سرما می لرزد. بسترت در آتش تب می سوزد. گره گره به آخر جهان نزدیک تر می شوی. نفس های نیمه کاره ات، آغشته بهشتند؛ آغشته بوی خداوند، آغشته باران، آغشته ابرهایی که بهارها را گریه می کنند؛ بهارهایی که با بغض های تلخ تو شکوفه خواهند داد.
در خاک بقیع، در بقیع بی بقعه، زیر گرمای سوزانی که عرق پرواز را بر بال های غربت کبوتران شعله می کشد.
پاره هاى جگر از گلوى جگرپاره هستى فرو ریخت و کربلا، همان لحظه در خویش آغاز شد؛ همان جایى که مهربانى بى همتاى حسن بن على علیه السلام روبه روى یک جفت چشم خیانت کار، پرپر مى زد و سینه اش در اقیانوس زهر، غوطه ور بود؛ همان جایى که ذره ذره هاى روح امامت، چون تل خاکستر در تشت فرو مى ریخت و زنى دست در دست ابلیس، پشیمانى گاه و بى گاهش را دست به سر مى کرد.
دریغا که سفره اطعام شبانه روزى مدینه، اینک برچیده مى شود و کریم اهل بیت علیهم السلام چون خورشیدى خسته از خاک، به معراج ابدى مى رود.
آه از بیعت هاى سست!
کفر زمانه، دست از شرارت برنمى داشت و با نقابى از ریا، دست به کار فتنه هاى تازه بود.
تفرقه، چنگ به گریبان امت افکند و آن گاه که بیعت هاى سست، به فریب ستمگر زمانه، شکسته شدند، او چاره اى جز این نداشت که لواى صلح را پیش روى جفاى زمانه برافرازد؛ صلحى که زخم هاى بى شمارش، همه بر دل مجتبى علیه السلام فرود آمد.
سکوت هاى کبود
تو را در همان سال هاى سکوت و مصلحت، ذره ذره شهید کردند؛ در همان روزهاى خفقان، روزهاى ناامن که قامت حق، با زرهى پنهان در میان رداى امامت، به نماز جماعت مى رفت و پاى منبرها، طعنه هاى پلیدى را مى شنید که انگشت اتهام و دروغ، به سمت امیرالمؤمنین داشتند. همان سکوت هاى کبود، تو را خون جگر کردند. قفس دنیا، روز به روز برایت تنگ تر شد. تو از آن سال هاى تلخ و سیاه، به زهر راضى تر بودى که شوکرانى این چنین، رهایت کند از غم هاى نافرجام زمانه... .
ناسپاسان
شک نکنید به پستى خود؛ این سان که نمى دانید در پى چه هستید... نه دردانه «لولاک» را خواستید، نه عدل ذوالفقار را تاب آوردید و نه ریحانه خلقت را چشم دیدن داشتید! اینک که دیگر بار، عطر گل محمدى را بر خود حرام کردید، کور باد چشم هاى دریده و تنگتان!
سلام بر غریب بقیع!
سلام بر او که با عصمت و طهارت فاطمى، در خاک غریبانه بقیع آرمیده است و آفتاب و ماهتاب، تنها سنگ مزار اویند و سایبان خستگى هاى تربتش، تنها، بال کبوترانى است که روز و شب بر آن خاک بوسه مى زنند!
سامرا، بقیعی مظلوم به روایت تاریخ
پس چرا سلطان خوبان بي سپاه و لشکر است
با خبر باشــيد اي چشم انتظاران ظهــــور
بهترين سلطان عالم از همه تنهاتر است
اللهم عجل لوليک الفرج
براي تعجيل در فرجش در اين لحظات عزيز (شب) صلوات
و ماهيان دريا نيز با ظهور او شادي مي کنند.
...
خدايا! درک دوران سبز ظهور دولت عشق را نصيب ما بگردان/ آمين.
اندوه غم زمان زمينگيرم کرد
گفتند که جمعه ميرسي از کعبه
اين رفتن جمعه جمعه ها پيرم کرد
به دستم حسرت دامان مهدي
الهي هر بلا از حضرتش دور
الهي، من بلا گردان مهدي
يوسف زهرا ببين از جرم ما حبس ابد گرديده است
جهت تعجيل در فرج صلوات
چون يوسف گمگشته ي ما يوسف زهراست
...
يا اباصالح ادرکني
تا ساحل چشمان توتکثیر شدیم
گفتند غروب جمعه خواهى آمد
آنقدر نیامدى که ما پیر شدی
اللهم عجل لولیک الفرج
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی…………چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
یک روز جمعه
کسی آرام می آید
نگاهش خیس عرفان است
قدمهایش پر از معنا
دلش از جنس باران است
کسی فانوس بر دستش
مثال نور می آید
امید قلب ما روزی مثال نور می آید
اللهم عجل لولیک الفرج
هنوز نفس می کشد
هنوز شعله ورند
نسیم مهربانی تو کدام جمعه می وزد
ای تک ستاره بهشت حسرت به دلمان نزار
Continue
عاقبت يک جمعه خواهي نخواهي مي رسد
بارالها ميشود اين هفته هجرانش به پاياني رسد...
وعده ترميم قلب ياس زار
جمعه يعني مادر چشم انتظار
در هواي ديدن روي نگار
جمعه يعني يه سماء دلواپسي
مي شود مولا به داد ما رسي.
جواب: اين معرضه با قدرت خداست. قدرت خدا که مانند قدرت بشري نيست. اين اشکال را از کساني مي گوييم که قائل به خدا و قدرت وي هستند و اما از کساني که منکر خدايند، نوبت بحث با ايشان به اينجا نمي رسد؛ بنا براين مي گوييم اگر در قدرت خدا حرف داريد، قدرت خداوند بر بيش از اينها تعلق گرفته و مي گيرد. اصحاب کهف را سيصد سال به خواب کرده و بعد رنده کرد. حضرت ابراهيم(عليه السلام) را در آتش افکندند و نسوخت. چوب خشک را بر دست موسي(عليه السلام) اژدها کرد. مرده هايي را زنده کرد. از سنگ، دوازده چشمه ظاهر ساخت. دريا را شکافته و در ساعت خشک کرد. از ميان کوه ماده شتر بيرون آورد و غير اينها که در قرآن ثابت شده.
De$ign | کافه حجاب |